مهرادم ، عشقممهرادم ، عشقم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه سن داره

ماهدونه ی مامان و باباش

به نام زیبا ترین

 

افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد

 

 

 

کم مونده به پنج‌سالگی

  سلام  میبینم که خیلی وقته نیومدم خیلی وقته تو‌فکر هستم‌بیام‌ولی واقعا درگیر هستم دوتا پسر شیطون دارم‌که مشغولم کردن حسابی آقا مهراد که پنج سالشه و آقا ماهان کوچولو‌ که مرداد سه ساله میشه از اینکه شما دوتا هستید و دارمتون خیلی خوشحالم ممکنه بعضی وقتا خونه رو‌تبدیل به میدون جنگ کنید!! ولی در نهایت باهم دوست میشین و داداش عزیزم میشید برای هم!!  البته راستش رو‌بخواید بعضی وقتا خسته میشم اما امیدوارم وقتی بزرگ بشید با رفتارهای عاقلانتون این خستگی رو از تنم در بیارید ان شالله از اخبار مهم این روزا هم‌بگم که کرونا کل دنیارو‌گرفته و زندگی رو‌به کام‌خیلی ها زهر ...
7 ارديبهشت 1399

مهراد خان داداش میشود....

سلااام خیلی وقته نیومدم واقعا درگیر خیلی کارا بودم از جمله سر و کله زدن با یه وروجک شیطون!  الانم عکسی در دسترس ندارم که بذارم. فقط بگم که مهرادم روز به رووووز داره شیطون تر میشه و فکر کنم وارد مرحله لجبازی هم شده و دیگه بقیش رو میشه حدس زد! و اینکه الان ۲۲ ماهشه و هنوز دندوناش کامل در نیومده و غذا هم همچنان..... و من هم منتظر خوردن یه غذای درست و حسابی هستم که کی روزش میرسه.... و خبر مهم ترم این که مهراد داره خان داداش میشه و یه داداش کوچولو داره براش میاد. ایشالا سالم باشه و در آینده برای هم برادرای خوبی باشن. آمییییییین. داداشی مرداد دنیا میاد و هنوز اسم قطعی نداره. ان شالله اسم قطعی و عکسای جدید رو به زودی میذارم توی وبلاگ. ...
22 فروردين 1396

مهراد 16 ماهه شد........

سلاااام میبینم که خییییلیییی وقته نیومدم آپ کنم... آخه سرم خیلی شلوغ بود. مهرادم ماشالله روز به روز شیطون تر میشه و همش باید دنبالش باشم... از طرفی هم پایان نامه داشتم و نمیرسیدم بیام... ولی دو روز پیش دیگه طلسم پایان نامه هم شکستهههههههه شدددددددد هووررررررررررررااااااااااااا حالا دیگه شدم مامان تمام وقت برای مهرادم.... از مهراد بگم که 7 مهر 16 ماهش پر میشه و میره توی 17... دیگه قشنگ راه میره فضولی میکنه همه جا آقای فضولیان! خیلی حرف نمیزنه فعلا بعضی وقتا بابا مامان میگه ولی برای خوراکی حرف میزنه! مثلا وقتی شیر میخواد میگخ شششیر...به آب میگه باع! به به وقتی گشنشه میخوتد... هر حیوونی که میبینه میگه ماااا ماااا! البته تا چند روز پیش ...
5 مهر 1395

5 ماه و نیمگی مهراد جونم

سلام عشقم... نفسم ... زندگیم ننم بشی، بابام بشی، همه کسم، هم نفسم...! مهرادم عزیز دلم روز به روز داری شیرین تر میشی و بزرگتر و خواستنی تر و البته شیطون تر! کم کم داری غذا خور میشی مامانی . چند روزه شروع کردم بهت فرنی میدم و حریره بادوم... چند تا قاشق اول رو میخوری و بقیش رو تف میکنی بیرون!! نمیدونم یا دوست نداری یا اینکه عادت کردی کلا تف بازی میکنی!! شبا هم مثل قبل 12 میخوابی صبح زود بیدار میشی و دوباره منو که بیدار کردی خودت میگیری میخوابی!! مامانی که قبلا خوش خواب بود الان خیییلیییی کم میخوابه خیلی دوستت داریم مهرادی من هم من هم بابا هم مامان راضی.. بابا که دیگه عاشقته از سر کار که میاد اول میره سراغ شما بهش که میخندی خستگ...
23 آبان 1394

همه زندگیم...

سلام پسرکم عسلکم خیلی وقته نیومدم سر بزنم به وبلاگت آخه خیلی سرگرم شما هستم چه سرگرمی شیرینییییی واقعا الانم خوابی از فرصت سو استفاده کردم اومدم چندتا عکس بذارم ازت از اخلاقات بگم که حسابی شیرین شدی کم کم داری مارو میشناسی و غزیبه میبینی بغض میکنی.... هرچی ما میگیم و باهات حرف میزنیم میخندی...خوابت نسبت به نوزادای دیگه خیلی کمه! شب ساعت 12 میخولبی صبح با باباییت ساعت 7 بیدار میشی بعدش دیگه چرت میزنی! یه اخلاق بدتم اینه که نه شیشه شیر میخوری نه پستونک! که خیلی برای من بده! چون ممکنه یه روز پیشت نباشم اونوقت همش بهانه میگیری و شیر نمیخوری... دیگه این که............... من و مامان راضی و باباییت هم روز به روز داریم عاشق تر میشیم و و...
9 شهريور 1394

دنیای منی

مهراد من... پسرم....زندگیم... همه کسم....عشقم.... نفسم... قبلا تو وبلاگ مامانا میخوندم که نوشتن زندگی قبل بچم چی بود حالا چی شده.... من میگفتم این لوس بازیا چیه اما حالا میبینم واقعا تو شدی همه زندگیم... وقتی به صورتت نگاه میکنم اییییییین همههههههه معصومی این همه فرشته ای دلم برات ضعف میره خدایا همه فرشته ها رو برای پدر مادراشون ببخش... خیلی دوستت دارم عزیزم دوست دارم این لحظه ها دیرتر بگذرن چون واقعا دارم لذت میبرم از بودن کنارت پسرم چندتا عکستو میذارم اینجا حالشو ببر اینا عکسای بیمارستانتن قربونت برم   اینو ببین که چه کوشمولو هستی آخهههههههههههه ...
14 تير 1394

مهراد من دنیا اومددددد

مهراد من دنیا اومدی خوش اومدی مامانییییییییییی روز 5 شنبه 7 خرداد 94 ساعت 13 و 35 دقیقه مهراد من قدم به این دنیا گذاشت و زندگی ما رو شیرین کرد قربونت برم پسرم عاشقتم عشق کوچولوی من اینم اولین عکس عشقم گل پسرم تو بیمارستان پسرم ان شاالله همیشه سالم و موفق باشی عزیز دل مامان و بابا ...
17 خرداد 1394

سیسمونی

سلام پسر قشنگم  5 شنبه هفته گذشته که میشد تاریخ 24 اردیبهشت 94 ما یه جشن سیسمونی خیلی خیلی کوچولو برگزار کردیم که فقط خاله های من و زندایی هام بودم.... خواهر و زن داداشای بابایی که میشن عمه ها و زن عموهای شما به دلیل راه دور نتونستن بیان و عمه خودم هم نتونست تشریف بیاره... برای همین یه جشن خیلی مختصر و مفید گرفتیم و اومدن وسایل شما رو نگاه کردن و زحمت کشیدن کادو آوردن... به جز خاله بدری که یه پتوی ناز و مامان راضی که یه ماشین پلیش کنترلی خوشمل برات  آورده بودن  بقیه وجه نقد آورده بودن و دستشون درد نکنه واقعا... خوش گذشت بهمون و این روز هم به سلامتی تموم شد و حالا ما منتظر اومدن شماییم.... خانوم دکتر مهربون گفته که شما یا...
28 ارديبهشت 1394