مهرادم ، عشقممهرادم ، عشقم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

ماهدونه ی مامان و باباش

مهراد من دنیا اومددددد

مهراد من دنیا اومدی خوش اومدی مامانییییییییییی روز 5 شنبه 7 خرداد 94 ساعت 13 و 35 دقیقه مهراد من قدم به این دنیا گذاشت و زندگی ما رو شیرین کرد قربونت برم پسرم عاشقتم عشق کوچولوی من اینم اولین عکس عشقم گل پسرم تو بیمارستان پسرم ان شاالله همیشه سالم و موفق باشی عزیز دل مامان و بابا ...
17 خرداد 1394

سیسمونی

سلام پسر قشنگم  5 شنبه هفته گذشته که میشد تاریخ 24 اردیبهشت 94 ما یه جشن سیسمونی خیلی خیلی کوچولو برگزار کردیم که فقط خاله های من و زندایی هام بودم.... خواهر و زن داداشای بابایی که میشن عمه ها و زن عموهای شما به دلیل راه دور نتونستن بیان و عمه خودم هم نتونست تشریف بیاره... برای همین یه جشن خیلی مختصر و مفید گرفتیم و اومدن وسایل شما رو نگاه کردن و زحمت کشیدن کادو آوردن... به جز خاله بدری که یه پتوی ناز و مامان راضی که یه ماشین پلیش کنترلی خوشمل برات  آورده بودن  بقیه وجه نقد آورده بودن و دستشون درد نکنه واقعا... خوش گذشت بهمون و این روز هم به سلامتی تموم شد و حالا ما منتظر اومدن شماییم.... خانوم دکتر مهربون گفته که شما یا...
28 ارديبهشت 1394

سال جدید... شیرین ترین و قشنگ ترین سال

سلام به روی ماهت مامانی بلاخره سال جدید یعنی سال 94 هم اومد و تا الان هم یه ماه به خوبی و خوشی ازش گذشته خدا رو شکر... و من هر روز که میگذره احساس میکنم به لحظه دیدنت نزدیک میشم پسرم. انگار فقط منتظر بودم تا سال جدید برسه تا مطمئن بشم دارم مامان میشم!! پسرم امروز 33 هفته و 3 روز از سن بارداری من میگذره و وزنم تا الان به 64 رسیده.... علی رغم احساساتی که بقیه دارن و همش دوست دارن هفته های آخرشون زودتر بگذره به خاطر یه سری مشکلات بارداری مامانت دوست داره تمام این لحظه هاشو با جون و دل به ذهنش بسپاره و حتی دوست نداره زود بگذره چون واقعا دارم لحظه های خیلییییی خیلیییییی شیرینی رو باهات سپری میکنم گل پسرم... لحظه هایی که حس میکنم وقتی تموم بش...
1 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام پسر قشنگ مامان امروز 26 هفته و 4 روز از بارداری من میگذره و خدارو شکر تا الان مشکلی نداشتم و شما داری روز به روز شیطون تر میشی و بزرگتر...خدا رو شکررررررررر مامانی تا الان 8 کیلو وزن اضافه کرده و از 52 قبل از بارداری رسیدم به 60 کیلو! نمیدونم تا آخر بارداری چقدر وزن اضافه میکنم.... حالت های ویارم هم خیلی بهتر شده فقط گاهی رفلاکس معده دارم... کمر درد هم تقریبا همیشه هست امروزم نمیدونم چرا استخون پام گرفته خدا کمکم کنه که تا آخر بارداری مشکل خاصی برام پیش نیاد بابایی هم رفته بیرون سر کار و مامان جونت هم رفته خونه مادربزرگ کمکش کنه برای خونه تکونی.... وسایلت هم تقریبا تکمیل شده فقط چندتا ریزه خورده مثل چند دست لباس و اسباب بازی...
13 اسفند 1393

بدون عنوان

سلاااااااام جیگر مامان توپول مامان خوشمل مامان پسمل مامان پسر نازنینم دیگه حس وجودت داره برای مامان و بابا و مامان بزرگی پررنگ میشه... این چند روز همش درگیر خرید برات بودیم اونم چه خریدای خوشملی...دست مامان بزرگی درد نکنه از هیچی برات کم نذاشت هرچی که میدونستیم به دردت میخوره و مایه راحتی و خوشحالیته برات خریدیم آقا پسری..... فقط روزی چند بار میرم به خریدات نگاه میکنم و لحظه شماری میکنم برای اومدنت الان هم منتظریم اتاقت آماده بشه، کاغذ دیواریش بکنیم و سرویس تخت و کمدت که از تهران خریدیم برسه تا وسایلت رو بچینیم و در انتظار زمینی شدن شما بشیم... فقط مامانی امید وارم که وقتی دنیا اومدی پسر خوبی باشی و قدر این همه زحمتی که مامان بزر...
9 بهمن 1393

از آسمون برف میاااااااد همه جا سفیده...........

سلام قشنگ مامان خوشمل مامان جیگر مامان امروز اولین برف زمستونی اومد اونم چه برفی انگار آسمون هم برای باریدنش اول منتظر بود که ما بفهمیم جنسیت شما چیه عزیزممم! مامانی دیروز که شما 18 هفته و 4 روزت بود، رفتم سونو گرافی و خانوم دکتر یه لحظه تصویرتو بهم نشون داد دیدم داری دستای کوچولوتو برام تکون میدییییییی و تاریخ تولدت رو گفت 15 خرداد 94 و بعدشم گفت که شمااااااااااااااااا پسری پسری گل پسری شاه پسری هوراااااااااااااااااااااا بلاخره خیالم راحت شد و اومدم خونه و همه هم بهم تبریک گفتن که جنسیتت قطعی شده............برات سرویس خواب و کالسکه خوشگل هم دیدم که دیگه زود میرم میخرم و منتظر میشم تا بپری توی بغلم عز...
18 دی 1393

16 هفته و اولین تکون................

سلام قشنگ مامان  خدارو شکر که یواش یواش توی دل مامانی داری بزرگ میشی و هوای مامانت رو هم داری ........... البته چند روزه که یکم حالم بد شده و نمیتونم چیزی بخورم که اونم به خاطر غذای سنگینیه که خوردم .......... دلم برات تنگ شده عزیز دلم یه ماهه که نرفتم سونوگرافی و ندیدمت ......... تا دو هفته دیگه هم باید صبر کنم و لحظه شماری .......... اومدم این خبر رو بدم بهت که توی هفته 16 یه وول خوردنای ریزی تو شکمم حس کردم که با همه حالتا فرق داشت! یه احساس قلقلک بهم دست میده وقتی این حالتی میشم حالا نمیدونم این شمایی که داری وول میخوری یانه!! حالا باید تا هفته 18 صبر کنم تا برم سونوگرافی و ببینمت و دیگه بفهمم که شما مرد خونه هستی یا خ...
1 دی 1393